دستت را به من بده بگذار اولین انسانی باشم که دستش به ماه میرسد شاعر؟
دلم گرفته فقط یک ،بهانه میخواهم برای شرجی چشمم کرانه میخواهم . بیا و اسم قشنگت به ساحلم بنویس برای صخره اشـکم نشانه میخواهم . همیشه اسم تو بوده نیاز هر غــزلم بیا که چـشم تو را عاجزانه میخواهم . نشان خانه ی من در غبارها ، گم شد بیاکه ماه تو در صحن خانه میخواهم . به رقص موج نگاهت به پهنه ی ساحل بخوان به ناز که امشب ترانه میخواهم . نفس به غیر هوای تو زجر اجباریست بیا که یک نفس عاشــقانه میخواهم . برای ابری تـنگم جـرقه ، لازم نیست دلم گرفته ،فقط بک بهانه
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست باید سقوط کرد و همینطور ادامه داد دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست پیش من از مزاحمت ِ بادها نگو طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد یک بار هم سوال نکردی "بهار چیست؟ شاعر؟
در حراج? که به چشمان خمارت زده ا? سهم من پلک سریعی ست که سهواً زده ا? من به آن پلک زدن دلخوشم و مسرورم به ام?د? که مگر چشمک? عمداً زده ا? شاعر؟
بی تو بودن در توان این دل دیوانه نیست کاش می دیدی کسی غیر تو در کاشانه نیست می روی آتش به قلب بیقرارم می زنی کلبه ی عشق است قلب من سفارتخانه نیست شاعر؟