دیشب...

سفر زمین لحظه ای ایستاد

آسمان به مهمانی خاک آمد

دیشب...

تمام پرستوهای مهاجر

بال بستن ز پرواز

بهار آمد

که یار آمد

دیشب..

 آغوش افسانه های عشق

تمامی مهربانی هستی را

در چشم تو میریخت

دیشب...

 تو بودی..حرمت عشق

من بودم تمنای نیاز

دیشب...

 دلم را لا به لای پیچش گیسوانت

یافتم

من اظطراب چشم بی تو بودن را

به آهنگ شب ..چشم تو بافتم

دیشب..

دلم را ..چون صدفی لبریز انتظار

رها کردم به موج

دریای تن تو

سحر قلب من از تو

به خود میپرواند

درهای عشق را

دیشب

آسمان چشم تو

مهتاب را

پر از بوسه نور میساخت

نمیدانم کدامین قطره آفتاب از

طراوت تن تو

بر من چکید

که میسوزم که میسوزم

که میروم به هر لحظه

به یادت