غمی بر دل نهان دارم

دلی بر آب روان دارم

تو گویی ،دل همه جان شد

که دل از او نشان دارم

دلی درد و همه سوزش

زبانی ده بر گویش

زبان در کام همی سوزد

که تا بر من کنی رویش

همان خاکم ،همان خاکم

که بر آن بوسه ای دادی

همان خاکی که از جامت

جرعه ایی دادی

خلایق را بر من سجد ه ای دادی...

کنون اینجا منم تنها

منم عاشق ،منم شیدا

منم در حسرت یک آه..

غمی بر دل نهان دارم

دلی بر آب روان دارم

دلی زخمی ز هر مهری

چه مهر کم در این زمان دارم

رضا سوز و بدوز لب را

بخواب گر چه خواب برد ه این شب را.....