یکی چشمم تو را بیند ،یکی جز چشم نمیبیند

بیا در بزم دلداری ،که دل در چشم نمیشیند

یکی دائم پی مستی،یکی بر نورآورد دستی

نگه رقص جهانی را ،برقص با این دم هستی

برقص چون تار نوازد او،ز گل دلدار بسازد او

به یک آن با دم عشقش،ز دل ،دل را ببازد او

من آن مستم شراب جویم،من این ره را خراب پویم

تو گویی ریشه بر خاکم..من این ره را سراب گویم

گهی بالاتر از پندار،گهی مست از پی  دیدار

نمیدانم کجایم من ،که غافل گشته ام هشیار

رضا بر عشق جنون راهیست،که در شب آسمان ماهیست

تو کوتاه کن سخن اینجا،که عشق کافیست که عشق کافیست